شهرادشهراد، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
شادی مادر شهراد جونشادی مادر شهراد جون، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
وحید پدر شهراد جونوحید پدر شهراد جون، تا این لحظه: 43 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
شازدهشازده، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه سن داره
نی نی کوچکنی نی کوچک، تا این لحظه: 2 سال و 20 روز سن داره

شهراد بهترین هدیه آسمانی

ما یک خانواده هستیم

بازم حرف حرف حرف

حق بهم بدید خیلی وقته نیومدم کلی حرف نگفته دارم. لپ تاپم دچار مشکل شده بود و عکسامون پاک شد.شانس اوردم همسر مهربان عکس هارو در لپ تاپشون کپی کرده بودم.وگرنه من دیوونه می شدم.منظورم واضحه دوستان سرزنشم نکنید عکسای تولد و دندونی رو می ذارم به خدااااااااااااااااااااااااااااا.شهراد جون رو دوباره بردم اتلیه پاپا در تاریخ 9ابان 1393 ساعت3.خیلی هم شیطنت کرد.البته هنوز عکسا اماده نیست.یکی از کارای دیگه ای که انجام داد.ازمایش خونش بود که دکتر نریمان عزیز برای 18 ماهگی نوشته بودن و بنده زودتر بردم.خیلی سخت بود برام.البته من و پدر بیرون بودیم و مانلی با شهراد بود.اقاهه ما رو بیرون کرد . خداییش پسر اقایی هستی شهراد جونی.مانلی گفت جیغ نزدی و بغض کرده...
2 آذر 1393

عاشورا و تاسوعای حسینی

امسال  اون جور که خودم دلم می خواست واقعا نتونستم در مجالس روضه شرکت کنم .از این موضوع هم خیلی ناراحتم.ولی چه کنم که نشد و من شرمنده شدم.اقا شهراد هم روز همایش شیر خواره ها دیر رسید ( تقصیر مامی و پدرش بود). فقط با اون لباس سقایی بردیم اتلیه و عکس گرفتیم از شهراد خان که الهی فداش شم.پسرم هنوز بلد نیست سینه بزنه.وقتی صدای نوحه خوانی می شنید دست می زد.ما هرچی سینه می زدیم باز کار خودش رو می کرد.پارسال خیلی کوچولو بود .باورم نمی شه .خدایا شکرت.امیدوارم همه به حاجت دلشون برسن.امیییییییییین.عکسای قشنگ پسری رو هم می ذارم. ...
2 آذر 1393

باکلی تاخیر اومدیم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به همه دوستای خوبمون.من و شهراد کوچولو اومدیم.البته جایی نرفته بودیم.همش تقصیر من بود.شرمنده.تو این مدت خیلی اتفاق ها افتاد.هم خوب و هم بد.از خوبش اول بگم .مامی شهراد ارشد قبول شد. هوررررررررررررررررررررررا. خیلی خوشحالم.البته درس خوندن با یه وروجک خیلی دشواره.یکی از اتفاق های نا خوشایندی که افتاد هم این بود که اقا جون اقا شهراد چند روزی به علت ناراحتی قلبی در بیمارستان بستری بودن.اوضاع قلبشون هم خوب نیست.دکتر ایشون رو عمل نکرد. دوستای گلم خواهش می کنم برای سلامتی اقا جون شهراد ما با دلای پاکتون دعا کنید.ممنون. جونم واستون بگه  اقا شهراد حسابی شیطون شده.و کارای با مزه زیادی انجام می ده....
2 آذر 1393

مرور خاطرات

 پسر خوبم عزیز دلم  خیلی دوست دارم.توقلب منیییییییییییییییی عاشقتم.پارسال همین موقع لحظه شماری می کردیم که شما به دنیا بیایی و روی ماهت رو ببنیم.نمی دونستیم چه شکلی هستی!همه چیز مبهم بود!اما الان که نزدیک به 1 ساله که با مایی و تازه الان می فهمم که چه جواهری هستی پسر کوچولوی من خدا رو هزار بار شکر می کنم که مادر شدم.روزهای سختی رو پشت سر گذاشتم.اما خیلی زود گذشت.دلم برای روزهای بارداری و خرید سیسمونی و انتخاب دکترو چیدن اتاقت و  همهههههههههههه اون  روزها تنگ شده.حتی دلم برای خودم هم تنگ شده.خیلی با قدیم ها فرق کردم.خیلی دقدقه های مادرانه در سر دارم.همه روزهای با تو بودن زیباستتتتتتتتتتت من وقتی دست های کوچولوت رو تو دستام...
13 مرداد 1393

عید سعید فطر مبارک

سلام به دوستای عزیزم.من و شهراد کوچولو عید رو بهتون تبریک می گیم. و روی ماهتون رو می بوسیم.امیدواریم ند تعطیلات بهتون حسابی خوش گذشته باشه.ما می خواستیم بریم شمال که من همسری رو منصرف کردم.اخه این چند سری که رفتیم شهراد جون خیلی اذیت شده!!!!!!!!!دیشب افاجون اینا خونمون بودن با عمه جون شهراد خان.خیلی خوش گذشت.ما هم عید خونشون بودیم و برای شهراد جون 1تاب خوشگل عیدی خریده بودن.دستشون درد نکنه.ما این چند روزه بیشتر خونه بودیم . خوش گذشت خیلیییییییییییییی.با شهراد جون و اقای پدری هایپر استار رفتیم.شهراد جون هم اقااااااااااااااااااااااااااااااا پدر جونت چند روز پیش 1صندلی ماشین برای پسری خرید تا راحت بشینه اخه شهراد جون حسابی بد عادت شده بود و می...
10 مرداد 1393

11ماهگی عشقم شهراد

پسر قشنگم زندگیم امیدم .شما 3 روزه وارد 11 ماهگی شدی عسلم.بهت تبریک می گم.من و پدر وحید عاشقت هستیم.شما خیلی جیگری.کارهای با حالی می کنی شازده کوچولو.همش جات رو اپنه اشپزخونه بود که ما کلا تغییر دکوراسیون دادیم.که به شما خدای نکرده اسیبی نرسه عمرم!عاشق تاب بازی هستی.زیاد پارک میریم.پدرت چند روز پیش شما رو سوار ماشین کنترلیت کرد.من گفتم الانه که گریه کنی.امااااااااا شما حسابی خوشحال شدی و اصلا نترسیدی پسر شجاع من.بای بای کردن رو از پدر وحیدت 10روزیه که یاد گرفتی.به توپ بازی هم علاقه داری.جدیدا هم می ری تو اتاق و سوار ماشینت می شی که ما بیایم بازیت بدیم کوچولوی من.بهت یاد دادم وقتی می گم بزن قدش .دستت رو میاری بالا.4روزه یاد گرفتی.بوس کردن ه...
25 تير 1393