سفر به دیار مادری
پسر خوبم همه وجودم با 3روز تاخیر 18 ماهگیت مبارک گل من.چند روزی رفتیم نهاوند خونه مادر بزرگ عزیزم.خیلی بهشون زحمت دادیم و خیلی هم خوش گذشت.خاله پری عزیزم با اون سن و سالشون حسابی به زحمت افتادنخیلی دوسشون دارم.مادر بزرگ عزیزم همراهمون به کرج اومد چون باید دکتر ببینتشون.اون توده ای که تو شکمش هست بزرگتر شده.من خیلی براش ناراحتم.خبلییییییییییییییییییییییی.....وقتی من بچه بودم مادر پوران عزیزم برام عین یک دوست مهربون می موند.خیلی خاطره های خوب ازش دارم.و خیلی با دست های مهربون و خالیش اما دل پر مهر و بزرگش برای ما زحمت کشیده و عشق خرجمون کردهپسرم نمی دونم مادر بزرگه من تو ذهنت و یادت می مونه یانه؟؟؟؟ولی ولی می خوام اینجا برات بنویسم تا بدونی که یکی از فرشته های پاک خداست...بی ریا و باگذشت و مهربون از خدای خوبم می خوام که شفا بده ایشون رو....خدایااااااااااااااااااااااااااا خودت ارحم الراحمینی خودت کمکش کن.مادر بزرگ خیلی از دوا و دکتر می ترسه خدایا جسم ضعیفش تحمل دوباره تیغ جراحی نداره خدایا امیدمون به خودته ولا غیرررررررررررررررررر...در استانه ورود به سال نو خدایا ازت می خوام شفای همه بیماران رو... .نتونستم عکس زیاد بگیرم.چون افا شهراد همش مشغول بازی با وسایل ممنوعه بود و ما همش دنبال ایشون...پسرم طفلی کمی هم سرما خوردگی داشتاشتها اصلا نداشتولی خدا رو شکر خوش گذشت.یه روز بروجرد رفتیم.بستنی خجسته هم رفتیم.یادش بخیر بچه که بودم مادر پوران چند باری من رو برد اونجا خونه خاله مهریش...خریدم کردم البته بیشتر برای خودم و سوغاتی...لباسای بچگونه شیک ندیدماز وحیدم همسر گلم تشکر می کنم که من رو خونه مادر بزرگم برد تا دیداری تازه کنم با شهر و دیار مادری...شما هم پسر خوبی بودی حیف که غذا نخوردی و من کلی حرص خوردم